پدر بر پدر مر مرا ترک بود / به فرزانگی هر یکی گرگ بود

Çarşamba, Eylül 13, 2006

ناسیونالیزم و دنیای اسلام


اولو تانرینین آدی ایله

از مسائلی که در عرصه سیاست کشورهای خاور میانه مورد بایکوت شدید خبری قرار گرفته و از طرح آن در عرصه مطبوعات و رسانه ها توسط حکومتها جلوگیری به عمل می آید، مسئله حقوق ملیتهایی است که به هرحال و علی رغم اینکه اغلب حتی ملت بودن آنها انکار شده و با عناوینی همچون "خورده فرهنگ"،"زبان و فرهنگ محلی"،"فرهنگ و زبانهای غیر رسمی"وگاه با کمال وقاحت :"قوم و قبیله" ازآنها یاد میشود، در متن این جوامع حضور دارند. حکومتهای خاورمیانه با بهانه های مختلفی که اساساً با عنوان: "حفظ وحدت ملی" و ثبات مرزها وهویت ملی ازآن یاد میشود،با طرح این مسائل برخورد چکشی می کنند. در حالی که هر آگاه و نیمه آگاه اجتماعی-سیاسی میداند که این کشورها جزو کشورهای جهان سوم محسوب میشوند که یکی از اصلی ترین مشخصه های آنها مرزهای مصنوعی و ساختگی و مشکلات ناشی ازآن است. در واقع کشورهای امپریالیستی با برنامه های حساب شده درازمدت هرگز اجازه ندادند که آنچه که کلید مدرنیته و ترقی و آغاز رنسانس در جوامع خودشان بود دردنیای اسلام پا بگیرد وآن عبارتست از "ناسیونالیزم پایدار". ب
بدینگونه بود که آنها به ظاهر، به ناسیونالیزم و ملی گرایی دامن زدند و به همین خاطربعدها مورد سرزنش فوندامنتالهای مذهبی قرار گرفتند که آنان را تبلیغگر تفرقه در امت اسلامی میدانستند و از طرف دیگر از تشکیل دولتهای قدرتمند بر اساس ناسیونالیزم پایدار جلوگیری کردند در واقع آنان ازتفکر ناسیونالیستی به عنوان یک ابزار استفاده کردند و با تربیت فراماسونها و به اصطلاح روشنفکران وابسته، هویتهایی ایجاد کردند که به آسانی قابل تغییر و تزلزل بود تا این منطقه استراتژیک روی آرامش نبیند و منافع آنان به این واسطه به خطر نیفتد.ا
اینگونه بود که با اینکه امپراتوری عثمانی با عصیان اعراب به بهانه ناسیونالیزم عربی تجزیه شد، هرگز یک دولت قدرتمند عرب در منطقه شکل نگرفت؛ در واقع این فرانسه و انگلستان بودند که با اشغال خاک اعراب و سپس اعطای استقلال تدریجی به بخشهای مختلف آن، آن را به کشورهای کوچک تقسیم نموده و مرزهای امروزی آن را ترسیم کردند. از طرف دیگر سرزمینهای کرد نشین بین چند کشور: ایران،عراق،ترکیه،سوریه ،اسرائیل و... تقسیم شد و همزمان تخم اسرائیل در شکم دنیای اسلام کاشته شد که عامل نوعی ناپایداری مزمن در منطقه شد؛مرزهای مصنوعی ایران نیز ملتهای بسیاری از جمله آذربایجان،کرد،عرب،ترکمن،بلوچ و فارس را تقسیم کرد و افغانستان و پاکستان نیز کشورهای چند ملیتی تازه تأسیس خاورمیانه بودند.البته دول روسیه و چین هم به خاطر تجاوزات تاریخیشان به ترکستان و ماوراؤنهر با مشکل مرزهای مصنوعی روبرو بودند که روسیه با اینکه یک کشور پیشرفته به حساب می-آمد و تا حدی بعضی از حقوق ابتدائی ملل تحت سلطه اش را هر چند در حد بسیار محدود با تشکیل جمهوریهای شوروی سابق و اقدامات محدود پرداخت کرده بود،همچنان همانند کشورهای خاورمیانه با مسئله ملل، برخورد شوینیستی می کرد و چین هم با این مسئله برخوردی شبیه به روسیه و البته بدتر کرده و میکند. البته همچنانکه ذکر شد درهریک از این کشورها به نوعی ایده حکومتی ناسیونالیزم وجود دارد اما درهر کشور یکی از ملیتها که بعضاَ حتی اکثریت هم نبودند! به عنوان ملت و زبان و فرهنگ غالب و به اصطلاح رسمی! بر هست و نیست سایرین تسلط داده شده اند؛ از جمله ناسیونالیزم فارسی و به اصطلاح ایرانی در ایران که باید با عنوان شووینیزم فارسی از آن یاد کرد در حالی که یک سوم این کشور، ترک تبارند(اعم از آذربایجانی و ترکمن و قزاق وطوایف دیگر ترک تبار) وبه همراه حدود دو میلیون عرب در این کشور جزو ملیتها و فرهنگهای غیر رسمی!به شمار میروند.ا
البته هدف من از نوشتن این مقاله هرگز این نیست که هر یک از ملل خاورمیانه باید سر بر شورش بردارند و مرزهای ناسیونالیستی خودشان را تشکیل دهند! بلکه بحث بر سر بهانه تراشی همیشگی حکومتهای خاورمیانه در برابردرخواستهای روشنفکران ملل تحت تسلط برای اعطای حقوقی از قبیل حق تحصیل به زبان مادری و ترسیم مرزهای ملی براساس فدرالیسم و حفظ اسامی تاریخی شهرها و مناطق و محله ها وصدور اجازه نامگذاری فرزندانشان با زبان و اسامی خودشان و... است که اعطای این حقوق و آزادیها را زمینه ساز تجزیه طلبی و به خطر افتادن به اصطلاح هویت ملی معرفی کرده وبا اعطای این حقوق مخالفت میکنند. چنانکه توضیح داده شد این بهانه ها کاملاّ بی اساس است زیرا اگر هم کار به تقویت ملیتها و جدایی بکشد،اگر آقایان کمی احساسات قومیشان راتعدیل کنند و از بعد انسانی به قضیه نگاه کنند و ایران و نژاد به اصطلاح آریایی را بت قرار ندهند، می بینند که جدایی مسالمت آمیز و آشکارا و بدون خونریزی بسیار بهتر از این وضعیت اسف بار است که به ظاهر هیچ مشکلی از این بابت در کشور نباشد اما همینکه حکومت مرکزی ضعیف، و خفقان و سرکوب برداشته شد هر ملتی از گوشه ای سر بر افراشته و جامعه به جنگ داخلی کشیده شود چنانکه بعد از سقوط رژیم شاه شاهد آن بودیم و ماجراهای کردستان و آذربایجان و ترکمنصحرا و بلوچستان و خوزستان در زمان جنگ ایران و عراق ، آن را نشان داد.ا
البته مسئله دیگری هم در جوامع خاورمیانه وجود دارد که اغلب از نگاه روشنفکران دور مانده است در حالی که بنیادگرایان مذهبی از آن نهایت استفاده را برده اند و آن اعتقادات مذهبی مردم ماست؛ حکومت ایران همواره مردم را با این بهانه از گرایش به ناسیونالیزم و در خواست حقوق خود بازداشته واین قبیل درخواستها را توطئه دشمنان اسلام برای ایجاد تفرقه در امت اسلامی و تسلط بر آنان معرفی می کنند! چنانچه در مراسم قلعه بابک در آذربایجان، چندین بار نوشته هایی با این مضامین از طرف اطلاعات سپاه و... توزیع شده است. اما چنانچه در بالا ذکر شد، ناسیونالیزم وهیچ ایده سالم اجتماعی اگر به درستی از طرف توده های مردم درک شود،با مبانی اعتقادی اسلام مخالفت نخواهد داشت. حکومت ما باید پاسخگوی این سؤال به حق نسل جوان ملیتهای مختلف موجود در کشور باشد که اگرشعار بیداری اسلامی و إحیای تمدن اسلامی و اتحاد مسلمانان جهان را مطرح میکند،آیا می خواهد آن وحدت اسلامی را هم همانند به ظاهر وحدت موجود در میان ملل مسلمان ساکن در ایران و بر اساس نژاد آریایی و زبان فارسی ایجاد نماید؟! به عبارت دیگر میخواهد مسلمانان را متحد کند یا هویت ملی آنان را مانند مسلمانان ساکن در ایران از آنان سلب کرده و آنان را "فارس" نماید؟! آیا اصولاَ حکومتی که ستم بدین وضوح را بر ملل تحت سلطه خود روا میدارد،و قادر به تأمین حقوق اولیه آنان نیست، شایستگی طرح چنین شعارهایی را دارد؟
من شخصاَ شاید آدم مذهبی به صورتی که اغلب در جامعه از مذهبی بودن تعبیر میشود، نباشم اما اعتقادات دینی ام برایم بسیار مهم است و تا جایی که می توانم حدود واجبات و محرمات را رعایت می کنم و شخصاَ این اعتقادات را مخالف با مدرنیته و از جمله با ناسیونالیزم نمی بینم. اتفاقاَ فکر میکنم ما مسلمانان با مطالعه در علل پیشرفت غربیها باید آن زمینه ها را در جامعه خودمان ایجاد کنیم. آنها روزگاری امپراتوریهای بی در و پیکر را با ایده ناسیونالیزم و حاکمیت ملت-دولت، در هم شکستند پس ملتهای اروپایی، جداگانه و در اثر جو رقابتی ناشی از ناسیونالیزم و ملی گرایی پیشرفت کردند چراکه از طرف دیگر مشکل مرزهای مصنوعی ودرگیری مرزی که از مهمترین عوامل عقب ماندگی جهان سوم به شمار میرود، با ایده ناسیونالیزم و اعطای حقوق به اقلیتهای ملی، حل شده محسوب شده و در نتیجه امنیت لازم برای پیشرفت فراهم شده بود.ا
اما همین که نوبت به ما رسید از بسط مدرنیته در میان توده های مردم جلوگیری کردند وعقبماندگی را مانند سردرد مزمن مجهول العلتی به جان ما انداختند. اینگونه بود که دیکتاتور بیسوادی مثل رضا خان میرپنج به عنوان بنیانگذار ناسیونالیزم ایرانی! بر سرنوشت ما تسلط داده شد و با شعار نژادپرستانۀ " یک ملت یک زبان"، تیشه به ریشه فرهنگ و اقتصاد و هستی ملیونها انسان غیر فارس تبار و غیر آریایی از جمله ترکهای آذربایجان(که حالا به زور باید قبول میکردند که ترک نیستند!و آذری و آریایی اند!) و اعراب عربستان ایران(که نام آن به خوزستان تغییر داده شده بود!) و ترکمنهای ترکمنصحرا(که آن را هم امروزه دشت گرگان! می نامند) زد. هرچند اقوامی که زبانی همریشه با پارسی داشتند یعنی زبانشان از گروه زبانهای هندی-اروپایی بود ودر قاموس رضا خان "ایرانی اصیل" وبه اصطلاح آریایی نامیده می شدند،ازجمله کردها ولرها و... هم از محرومیت رنج میبردند و فقط شهرهای فارس نشین از جمله اصفهان و شیراز و تهران و مشهد بودند که حق ترقی برایشان محفوظ بود.م
مسئله اینجاست که محرومیت از فرهنگ ملی،خود بخود عقب ماندگی اقتصادی و فرهنگی را در پی دارد. انسانی که بلد نیست احساسات درونی اش را به زبان مادری ادا کند(چرا که زبان مادری را درست بلد نیست،چرا که کاربرد آن را در جایی جز آغوش مادر ندیده است)،چگونه میتواند فرهنگ را درک کند؟ یک روستایی در دامنه سهند که همه محیط اطراف و ارتباطاتش ترکی است،چگونه میتواند به فارسی باسواد شود و در نتیجه پیشرفت اقتصادی نماید و فرهنگش را با این زبان شیرین! رشد دهد؟
اینگونه بود که ما روز به روز عقبمانده تر شدیم تا جایی که هموطنان فارس تبارمان حتی مسئولان حکومتی، وقیحانه ما را ... نامیدند. البته ناگفته نماند که این هم یکی از سیاستهای فارس ـ سازی ناسیونالیزم فارس بود چرا که با این القاب قصد ایجاد خود باختگی در میان ما را داشتند.ب

بله این بود که امروز اروپا ییها پس از ترقیهای ناشی از رقابت ناسیونالیستی دوباره متحد میشوند وبه اصطلاح دموکراتها و چپیهای تازه به دوران رسیده فارس هم با اشاره به این اتحاد اروپاییها حرکتهای آزادیخواهانه ملتهای تحت سلطه را متهم به واپسگرایی می کنند. یعنی در واقع گمان میکنند راه سیصد ساله آنان را یک شبه رفته اند!و ما را واپسگرایانی میدانند که امروز ودر حالی که اروپا مرزها را بر میچیند ، میخواهیم مرز ایجادکنیم!ی

یک حقیقت را هم باید در پایان متذکر شوم وآن اینکه هیچ جریان سیاسی مرکزی واقعاَ دموکراسی خواهی در این جو مسموم شوینیزم زده ایران نمی تواند وجود داشته باشد؛ چرا که همین که حرف از حقوق ملتها پیش می آید دموکرات و کمونیست و سلطنت طلب و اسلامگرا و...با هم متحد شده ورأی به سرکوب ملتهای تحت ستم می دهند.بنابراین ملل تحت ستم باید خودشان با هم متحد شوند و فعلاَ اختلافات أرضی و ... را کنار بگذارند و به فکر فلاکتهای خودشان باشند وگرنه هرگز نخواهند توانست در برابر حکومت مرکزی قد برافرازند. ا

"الحکم یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم"
و من الله التوفیق

0 Comments:

Yorum Gönder

<< Home